ببین تفاوت از کجاست تا به کجا !
اینجا : بسیجی ست و چفیه های سجاده شده
آنجا : بعثی ست و لباسهای جنگ به زور پوشانده شده
.........
اینجا : برادرست و عطر نماز شب
آنجا : نامردان از عرق مست شده
........
اینجا : نوای خوش مناجات و عاشورا و علقمه
آنجا : صدای گوشخراش مطرب از رادیوی غرب پخش شده
........
اینجا : قرآنهای جیبی خونی و با گلوله سوراخ شده
آنجا : پاسور و ورق و پولهای حرام قمار شده
و...
با تو تنها با تو هستم
به نام خدا
روزی که برای پیداکردن خونه اومدیم قم رو خوب یادمه.صبح زود راه افتادیم تا وقت بیشتری برای گشتن داشته باشیم.وقتی داشتیم از عوارضی تهران رد میشدیم یه حال خاصی داشتم. یادمه راننده اتوبوس نوار دکتر اصفهانی رو گذاشته بود که بی مناسبت با احوالات من نبود.
...آفتاب مهربانی ................... سایه تو بر سرمن
......ای که در پای تو پیچید................شاخه نیلوفر من
به جز حضرت معصومه هیشکی تو قم نداشتیم و دست خالی خالی اومده بودیم دنبال خونه مستاجری.
..........مرغ دلم راهی قم میشود.............. در حرم امن تو گم میشود
همسرم گفت کمی منتظرش بنشینم تا بره یه بنگاه پیدا کنه و چند تا آدرس خونه مناسب بگیره و بیاد دنبالم تا بریم خونه ها رو ببینیم.شهریور ما ه بود و خودتون میدونید گرمای هوای قم روزهای تابستون چه میکنه!همش به فکر مستاجر شدنمون بودم ، تا پیش از اون دوسال طبقه اول منزل پدرشوهرم میشستیم و چقدر هم بهمون خوش گذشته بود ، حالا باید مستاجری میکردیم ...اصلا نمیدونستم مستاجری یعنی چی؟! همش میترسیدم گیر یه صاحب خونه سیبیل کلفت بیفتیم و دمار از روزگارمون دربیاره ، یا یه پیرزن پیرمردی که همش بگن آسته برو آسته بیا ، مهمون نداشته باش ، سرو صدا نکن ، شبها زود بخواب و...یا یه صاحب خونه ای که از لحاظ فرهنگی هیچ تناسبی باهامون نداشته باشه که البته این یکی از شهرمقدس قم بعید به نظر میرسید و ...هزاران فکر دیگه که از چپ و راست میاومدند تو ذهنم و میرفتند.
نماز و دعا رو که خوندم پاشدم و جلو رفتم و دست به دامن عمه عزیزم شدم. چند تا خانوم دورم بودند که مرتب صلوات میفرستادند:
- واسه گرفتارا صلوات.......واسه جوونا صلوات .......... واسه مریضا صلوات .
یهو اومد به زبونم و گفتم :
-...... واسه مستاجرا صلوات .از خودم تعجب کردم ، تا حالا از این چیزا نگفته بودم ! در حالیکه صورتم رو به ضریح مطهر چسبونده بودم ......یه دستی به مهربونی به شونم زد!
-جانم؟یکی از خانمهای خادم حرم بود ، منو از جمعیت به کناری کشید و گفت:
- مستاجری؟ دنبال خونه میگردی؟
- گفتم: بله خانم ، اولین باره میرم خونه اجاره ای ، اینجا هم به جز حضرت معصومه کسی نداریم و...
- لبخند مهربونی زد و با لهجه قمیش گفت: قمی ها به مسجد اعظم(مسجد چسبیده به حرم )خیلی اعتقاد دارن ، برو دو رکعت نماز تحیت اونجا بخون و فاتحه ای به بانی مسجد بفرست و در حالیکه به حضرت معصومه متوسل شدی حاجتت رو از خدا بخواه.
خلاصه ، ما هم رفتیم مسجد اعظم و همون کارا رو کردیم و...تو همین حال بودم که صدام زدند.
- خانم موسوی رو دم در کار دارن.
قاعدتا با من که کارنداشتند چون انقدر وقتی از رفتن همسرم نمیگذشت ! بازم صدا کردند برای اینکه خیالم راحت بشه بلند شدم.دم در همسرم بود و میگفت یه جای خوب پیدا کرده و اومده بود دنبالم تا بریم منم ببینم.
نزدیک به چهارساله که تو این خونه هستیم. از چیش بگم براتون: صاحب خونه روحانیه ؛ خوش اخلاق و مهربون - اجاره کم و بسیاااار مناسب - محله خوب و.... بهتر از همه اینکه نزدیک حرم مطهر هستیم و سحرها با مناجات بسیاااار دلنشینی که از حرم پخش میشه بیدار میشیم.
...آفتاب مهربانی ................... سایه تو بر سرمن
..........ای که در پای تو پیچید...........شاخه نیلوفر من
.................با تو تنها با تو هستم.............ای پناه خستگی ها
......................در هوایت دل گسستم.............از همه دلبستگی ها
دوستان چتی من
به نام پیوند دهنده قلبها
سلام به همه دوستان عزیز بخصوص خانمهای آسمانی که بنده را تو بازیشون شرکت دادند.
راستش من روابط عمومی بالایی دارم و خیلی زود میتونم با کسی دوست بشم. همسرم میگه مهره مار دارم و همه رو جذب میکنم. خلاصه هرچیزی که اسمش را بذاری به خاطر اینه که در برخورد اول همه را خوب میبینم تاااااااا خلافش ثابت بشه ، برای همینم مردم را دوست دارم و خیلی راحت میتونم بهشون نزدیک بشم و باهاشون دوست بشم.
البته دوستی در نت قواعد خاص خودش را داره.
یادمه قبل از چت یاهو سایتهای داخلی bbsبود ، یکیش بود که شاعرای جوون و تازه کار شعراشون را اونجا میزدن امکان چت هم داشت، اونجا عضو بودم و گاهی شعرام را مینوشتم و...
تا اینکه چت یاهو اومد و منم یه آیدی ایجاد کردم ، راستش بیشتر برای اینکه از ایمیلش استفاده کنم ایجاد کرده بودم بنابراین چت نمیکردم تاااااااااااا وبلاگم را ایجاد کردم. یادمه اولین کسی را که ادد کردم دوست عزیز و خواهر مهربونم گلدختر بود . دنیای مجازی زمینه ایه برای دوستی اما اگه ادم طرفش رو بشناسه و بتونه بهش اعتماد کنه میشه به خارج از نت هم گسترشش داد. خیلی دوست دارم کسی را که ادد میکنم ببینم و رفت و آمد داشته باشیم بنابراین وقتی فهمیدم گلدخترهم طلبه جامعه الزهراست بال در آوردم و باهاش قرارگذاشتم .از وقتی دیدمش یک دل نه صد دل عاشقش شدم و الان هم که دیگه رابطمون خیلی زیاده و رفت و امد هم داریم و...دختر عاقلیه از با او بودن لذت میبرم.
اردوی طهورا فرصت خوبی بود تا با دوستانی که در مناطق دورتری ساکنند آشنا بشم و دوستای جدیدتری هم پیدا کنم ، 4 روز با هم بودیم و فرصت خوبی بود تا همدیگر را خوب محک بزنیم و بشناسیم.
تو ادد لیستم از همه جورش دارم ، از مذهبی مذهبی تا...بعضی وقتا کسانی که اددشون را قبول میکنم تعجب میکنن میگن ما فکر نمیکردیم دوستیمون را قبول کنی آخه ما تیپمون با تو فرق داره و...
دوستان زیادی پیداکردم به لطف خدا و با اونایی که دستم بهشون میرسه(تو قم یا تهران هستند) علاوه بر رابطه تلفنی دیدار هم داریم ، گلهایی مثل:
http://beneshon.parsiblog.com/
http://hanaa.parsiblog.com/
http://havayedoost.parsiblog.com/
aghazerah.ParsiBlog.com
http://masihayi.parsiblog.com/
http://mohajabeh.parsiblog.com/
http://www.ghoghnoos270.parsiblog.com/
http://yosof.parsiblog.com/
http://www.nooranian.blogfa.com/
http://asal1344.parsiblog.com/
http://zoha.parsiblog.com/
http://iman86.parsiblog.com/
http://parsanik.parsiblog.com/
www.philoghaffari.parsiblog.com
پ.ن:
ذکر همه دوستان در این مقال نمیگنجد، پس بقیه بزرگوران عفوم کنند.
یادم رفت بگم اقدام به ادد آقایون نکردم و نمیکنم .
................هیچوقت توی رومها هم نرفتم و نمیرم .
.....................آماده دوست شدن با همه خانمها هم هستم .
.......................التماس دعا
منو ببخش
به نام خدا
خانمها معمولا سالی یکی دوبار خونه تکونی میکنن، جوری که همه جا تمیزو مرتب میشه.خانمهای طلاب علاوه بر اون، یه بار دیگه هم خونه تکونی میکنن: آخر ماه رمضون. چون همسرشون بعد از یک ماه دوری میخواد به خونه برگرده.
روزی که منتظر بازگشت همسرم بودم خیلی سرم شلوغ بود؛ همه جا را به دقت بررسی میکردم که یه وقت چیزی از قلم نیفتاده باشه. ریزه کاری هایی که مونده بود را انجام دادم. هدیه ای که براش گرفته بودم را کادو کردم. محمد جواد را یه حمام حسابی بردم و لباس سفیدش را تنش کردم، آخه پدرش اون را دوست داره.
همه کارها تموم شد، خوشحال بودم اما به قول معروف خیالم تخت تخت نبود، همش میترسیدم نکنه چیزی را فراموش کرده باشم نه اینکه همسرم سختگیر باشه نه اصلا، ولی دلم میخواست خیلی خیلی خوشحالش کنم.
شب شد و ساعت از 12 گذشت. محمد جواد خوابش برد و من تو سکوت خونه فکر میکردم: چه کارهایی خوشحالش میکنه و از چه چیزایی خوشش نمیاد ؟
...آه!
...حالا معنی انتظار را میفهمم :
مولای خوبم من منتظر واقعی نبودم.
اگه کار کوچیکی هم انجام دادم چقدر خیالم راحت بود.
چقدر کوتاهی و بی توجهی؟!
آقای مهربونم ... ببخش.